لفظ «متعال» در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است چنان كه ميفرمايد:
«عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الكَبِيرِ المُتَعال»(رعد، 9).
«داناي پنهان و آشكار بزرگ و برتر».
لفظ «متعال» از «علوّ» به معني بلندي گرفته شده است، و متعال مشتق از تعالي و آن به معني مبالغه در «علو» است چنان كه ميفرمايد:
«سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمّا يَقُولُونَ عُلُوّا كَبِيرا»(اسراء، 43).
جمله «عُلُوّا كَبيرا» جانشين مفعول مطلق است كه حذف شده است و تقدير آيه چنين است: «تَعالي عَمّا يَقُولُون تَعاليا» «برتر است خدا از آنچه ميگويند نوعي برتري»، آنگاه به جاي مفعول مطلق جمله «عُلُوّا كَبيرا» آمده است.
در آيه مورد بحث خدا با سه صفت توصيف شده است:
1 - (عالِم الغَيبِ والشَّهادَةِ).
2 - «الكَبير».
3 - «المُتعال».
بررسي معاني هر يك از اين سه صفت ثابت ميكند كه خدا بر موجودات تسلّط دارد، زيرا لازمه آگاهي از پنهان و آشكارا و بزرگي، و برتري، تسلط بر ماسوي است.
ولي احتمال دارد كه تعالي به معني برتر كه ملازم با تسلط است نباشد، بلكه مقصود از برتري برتر بودن، از آنچه كه مشركان درباره آن ميانديشند باشد، مثلاً براي او فرزند فرض ميكردند و لذا قرآن در نفي اين نوع انديشهها از ذات اقدس الهي از واژه «تعالي» بهره گرفته ميفرمايد:
«وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ الجِنِّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمّا يَصِفُونَ»(انعا، 100).
«براي خدا شريكاني از جن قرار دادند درحالي كه جن مخلوق است، همچنين از روي ناداني دختران و پسراني براي خدا تصور كردهاند، خدا منزه و برتر از توصيف آنها است».
همينگونه كه ملاحظه ميفرمائيد در مقام تنزيه و پيراستن از شريك و داشتن فرزند، كه همگي مايه نقص است، كلمه «تعالي» بكار برده شده است.
اين لفظ در قرآن سه بار آمده و در يك مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان كه ميفرمايد:
«اَلسَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ»(حشر، 23).
«خداي منزه از نقص، ايمنيبخش، مراقب و نگهبان، قدرتمند، عظيمالشأن، شايسته تعظيم، منزه است خدا از آنچه براي او شريك قرار ميدهند».
متكبّر از «كبر» بر وزن «حِبر» به معني عظمت گرفته شده است، و متكبر به كسي گويند كه خود را با عظمت و برتر ديده، و ديگران را حقير و كوچك ميداند، و مصداق منحصر به فرد آن خدا است، زيرا او است كه به خاطر عظمت واقعي، برتربيني شايسته او خواهد بود.
«غزالي» ميگويد: متكبّر كسي است كه همه را نسبت به خود كوچك ميبيند، عظمت و كبريائي را فقط در وجود خود احساس ميكند، به ديگران مينگرد، بسان نگريستن شاهان به زيردستان خود، هرگاه موجودي به حق چنين باشد، تكبر حق بوده و متكبر بودن آن بجا است، ولي اين جز در حق خدا صادق نيست. ولي هرگاه «بزرگ انديشي» اساس صحيحي نداشته باشد، تكبر باطل مذوم است، از پيامبر صلياللهعليهوآله نقل شده كه خدا فرموده است:
«عظمت و كبريائي دو لباس مخصوص است، هر كس در يكي از آن دو به نزاع و رقابت برگيرد، به دووزخ ميافكنم».
توگوئي عظمت مخصوص خداست و اظهار آن كه همان كبريائي است، نيز به او اختصاص دارد.
در اين جا نكته ديگري نيز هست و آن اين كه اهل ادب تصور ميكنند كه باب تفعّل پيوسته در تكلّف به كار ميرود، درحالي كه در مورد تكبر در حق خدا چنين نيست، اگر تكبر ديگران همراه با تكلّف است، تكبّر الهي لازمه ذات و عظمت او است.
از نظر اخلاقي تكبر در مخلوق منشأ سركشي است، انسان متكبّر گردن به حق نمينهد به قانونشكني برميخيزد، قهرا عاصي و گنهكار ميشود، و تكبر نخستين صفت ناپسندي بود كه پس از آفرينش آدم به وسيله شيطان اظهار شد و منشأ معصيت گرديد، چنان كه ميفرمايد:
«إِلاّ اِبْلِيسَ أَبي وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الكافِرِينَ»(بقره، 34).
«(همه فرشتگان سجده كردند) جز ابليس كه سرپيچي كرد و اظهار عظمت نمود و از كافران گشت».
درباره فرعون ميفرمايد:
«وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ»(قصص، 39).
«او و سپاهيانش به ناحق در زمين اظهار برتري كردند».
اميرمؤمنان عليهالسلام درباره نكوهش تكبر سخني دارد كه يادآور ميشويم:
«الحمد لله الذي لبس العزّ والكبريا و أختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمي و حرما علي غيره، واصطفاهما لجلاله، و جعل اللعنة علي من نازعه فيهما من عباده، ثم اختبر بذلك ملائكته المقرّبين ليميز المتواضعين منهم من المستكبرين» تا آنجا كه نافرماني ابليس را يادآور شده ميفرمايد: «اعترضته الحمية فافتخر علي آدم بخلقه و تعصّب عليه لأصله، فعدواللّه امام المتعصّبين، و سلف المستكبرين الذي وضع أساس العصبيّة، و نازع اللّه رداء الجبرية، و ادّرع لباس التعزّز، و خلع قناع التذلّل، ألا ترون كيف صغّرهالله بتكبّره، و وصفه بتعرفه، فجعله في الدنيا مدحورا و أعدّ له في الآخرة سعيرا».
«سپاس خدائي را كه جامه عزت و عظمت پوشيد، و اين دو صفت را به خود اختصاص داد. و آنها را بر غير خود ممنوع و حرام گردانيد، و آنها را براي جلال خويش برگزيد، و لعنت خود را براي آن گروه از بندگان كه در اين دو صفت با او منازعه نمايند، قرار داد. آنگاه به وسيله آن فرشتگان مقرّب درگاه خود را آزمود، تا فروتنان از آنها را از گردنكشان جدا سازد».
سپس نافرماني ابليس را يادآور شده ميفرمايد:
«كبر و خودخواهي به او روي آورد و با آفرينش خود بر آدم فخر فروخت، و بر اصل خويش كه از آتش آفريده شده تعصب ورزيد، پس دشمن خدا شيطان پيشواي متعصّبان، و پيشاهنگ گردنكشان است كه اساس عصبيت را پيريزي كرد، و در جامه عظمت و بزرگي با خدا به نزاع برخاست، و لباس عزت و سربلندي را (كه شايسته او نبود) بر تن كرد، و پوشش ذلت و تواضع را رها كرد، نميبيني كه چگونه خدا او را به خاطر تكبر كوچك كرد، و به خاطر برتريطلبي و بلندپروازي پست نمود و او را در دنيا از رحمت خود راند و در سراي ديگر آتش برافروخته براي او آماده كرد».
لفظ «متين» در قرآن سه بار وارد شده و در يك مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان كه ميفرمايد:
«ما اُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما اُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو القُوَّةِ المَتِينُ»(ذاريات، 57 - 58).
«از آنها روزي نميخواهم، و نميخواهم مرا اطعام كنند، خدا است روزي دهنده و او است صاحب نيروي استوار».
«ابن فارس» ميگويد: «متين» در اصل به معني صلابت و سختي است درحالي كه «رازي» ميگويد: متين به معناي پشت است، و پايداري هر حيواني به وسيله پشت آن است، و از اين جهت نيرو را در لغت عرب «ظهر» گويند، چنان كه ميفرمايد:
«وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرا»(اسراء، 88).
«هرچند برخي پشتيبان برخي ديگر شود» و كلام استوار را «متين» نامند.
در هر حال «متين» را از «متانت» به معني صلابت يا از «متن» به معني پشت بگيريم، نميتوان خدا را به اين معنا توصيف كرد، ناچار بايد لازم معناي آن را بگيريم و آن اين كه خدا موجودي است كه هرگز مغلوب ديگري نشده و از آن متأثّر نميشود و شاهد آن جمله «ذُوالقُوَّةِ المتين» است كه قبل از متين آمده است و در گذشته يادآور شديم كه قوه با قدرت فرق دارد، قوه مرتبه شديد قوت را ميگويند، و گويا آيه دلالت ميكند كه خدا در نهايت قدرت است كه هرگز مغلوب ديگري نميشود و مجموعا مساوي با واجبالوجود ميشود.
لفظ «مُجيب» و «مُجيبون» هر يك، يك بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفتهاند، چناان كه ميفرمايد:
«فَاسْتَعْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُو إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ»(هود، 61).
«از او طلب بخشودگي كنيد، سپس توبه كنيد پروردگار من نزديك و اجابت كنند هست».
و باز ميفرماياد: «وَلَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِِعْمَ المُجِيبُونَ»(صافاات، 75).
«نوح ما را ندا كرد، چه نيك اجابت كنندگاني هستيم».
«مجيب» اسم فاعل از «اجاب» است كه از «جوب» گرفته شده ست و آن گاهي به معني دريدن و پاره كردن است و گاهي به معني بازگشت به كلام، و هر دو با اجابت سازگار است، زيرا فرد مجيب سكوت را ميشكند چنان كه به سؤال سائل برميگردد، مسلما اجابت خدا به وسيله سخن نيست، بلكه با پذيرفتن درخواست بندگان است و از كرم خود نياز آنها را رفع ميكند چنان كه ميفرمايد:
«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ»(بقره،، 186).
«هرگاه بندگان من، از من سؤال كنند من به آنان نزديكم، درخواستِ درخواست كنندگان را پاسخ ميگويم آنگاه كه مرا بخوانند».
جمله «إذا دعانِ» در تفسير آيه نقش اساسي دارد، زيرا از يك طرف وعده الهي بر پاسخ گفتن به درخواستِ درخواست كنندگان است و از طرف ديگر كه قسمتي از دعاهاي بندگان اجابت نميشود.
پاسخ آن اين است كه دعوت كننده به ظاهر خدا را دعوت ميكند، از اين جهت شرط «إذا دعانِ» در آن محقق نيست، او به هنگام دعا چهبسا به اسباب و وسائط دل ميبندد و از اين جهت از خدا درخواست نكرده است علاوه بر اين قسمتي از عدم استجابت دعا معلول فقدان شرائط استجابت دعا است زيرا دعا شرائطي دارد كه بايد رعايت شود، مثلاً دعا برخلاف سنتهاي الهي هرگز مستجاب نميشود همچنين دعا برخلاف مصالح عمومي يا دعا بر امر حرام و هكذا.
خلاصه عدم اسجابت دعا معلول يكي از دو چيز است، يا حقيقتا خدا مدعوّ نيست، و يا شرائط استجابت دعا موجود نميباشد.